دلدلانــہ
دوستت دارم
و همین غمگینترم میکند
وقتی که نمیتوانم چهار فصل جهان را
بر شانههای تو آواز بخوانم
وقتی که بادی
برگهایت را از من میگیرد...
درخت بالابلند من!
باور کن این همه خواستن غمگین است
برای پرندهای که از کوچی به کوچ دیگر پرواز میکند...
این همه ”دوستت دارم” را
برای کدام روز مبادا کنار گذاشته ای؟؟
باور کن مردگان
بوی گل را استشمام نمیکنند..!
بیست طبقه لاف بزرگی است
برای مردن ،
کافی است ،
ازایوان یک خاطره پایین بپری . . .
باران که میبارد
باید یه آغوشی …
پنجره ی بازی …
بوی خاکی …
صدای تپش قلبی …
گره ی کور دست ها و پاهایی …
باید چیزی باشد
باران که میبارد …
باید کسی باشد!
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد
به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند
حالم را نپرس
نگذار دروغ بگویم خوبم
خیالت راحت می شود و من تنهاتر می شوم
کمی نگران من باش
نگرانی تو حال مرا خوب می کند !
کاش توی این جاده تابلویی نصب میشد برای دلخوشی ام:
تو ۲ کیلومتر…
شنیده ام
موی بلند
زنان عاشق را زیباتر می کند
برای همین است
موهایم را کوتاه کرده ام
این وصله ها
به آغوش تنهایی من نمی چسبد
کــور بــودم کــاش،
تــا تــو نــزدیــک مــیآمــدی و دستــم را مــیگــرفتــی!
نــه مثــل حــالا کــه چشــم،
تنهــا جــای خــالــیات را مــیبینــد . .
حالا که رفتهاَم هر روز پشت پنجره میایستی به « شاید دوباره برگردد! » فکر میکنی.
چه فایده! هیچکس حتی به اشتباه …
دو بار به کوچهی بُنبست نمیرود