فاز سنگین
تـا ریـه هایـم زنـدگـی را کـم بیـاورد
و شـرعـی ترین خودکـشـی را تجـربـه کنـم !
--------------------------------
از اول هم آرزوهـــــایم محــــال بودند
سفر از چشمهای تو محال بود که ممکن شد مرگ که دیگر محال نیست
از خنده بیدار شدم و دیوانه وار به اطراف نگریستم ؛
تـا ریـه هایـم زنـدگـی را کـم بیـاورد
و شـرعـی ترین خودکـشـی را تجـربـه کنـم !
من که در این جمع گذشتم از هر چه آرزوست
دست غم دیگر چه میخواهد از تن تنهای من ؟!
شب عشق است و هر کس دست یار خویش می بوسد ،
غریبم ، بی کسم ، من دست غم ، غم دست من بوسد . . .
مثل مرده ای که تـــوان تـــسلی دادنــــ
به بـــازمـــانـــدگـــانـــش را نــــدارد . . .
نه شب بهانه ای برای خوابیدن دارد
و نه صبح دلیلی برای بیدار شدن !
بعد تو ﻳﮧ صداﮮ مزاﺣﻣﮯ هیچ وقت ولمــ نکرد
ﻳﮧ صداﮮ مبهمی ڪـﮧ هر دمــ تو گوشم
قـلـبــم بـویِ کـافــور می دهـد !
در آن مُـرده شـورهـا آرزویـی را غُسـل می دهـنـد و کفـن می کنـنـد
” می دونم تلخه ! اما باید مثل دوا بخوریش! “
برایمـ از بازار یڪ بغض خوب بخر . . .
به خاموش کردن خود در اتاقم مشغولم
حس چوب های مصنوعی شومینه رو دارم
کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی …
به او بگویید همه چیز درست می شود
همــانــنــدِ مــــرد هــــزار چــهــره که میــگفــت:
” نمــی دونــم چــرا تــو زنــدگــیم هِـــی نمــیــشه”
همان روزی که رفت برای من آخر دنیا بود